در زندگی لحظاتی هست که نمیتوانی با عقل و منطق برایشان توضیح پیدا کنی. نه برنامهریزی در کار بوده، نه پیشبینی، نه شایستگیِ خاصی. فقط اتفاق افتادهاند. اما وقتی کمی عقبتر میایستی، از زاویهای دیگر نگاه میکنی، میبینی شاید اصلاً اشتباه یا شانس نبوده. شاید آن بالا، دستی در کار بوده؛ همان چیزی که بعضیها به آن میگویند کائنات هوشمند. این داستان، روایت یکی از همان لحظههاست.
ناباوری در برابر شکست
محمد، دانشآموزی از دبیرستان مروی بود. باهوش، پرتلاش، خوشفکر. همه مطمئن بودند او قرار است در یکی از رشتههای فنی مهندسی درخشان شود. خودش هم همین تصور را داشت. اما دنیا، گاهی از همان ابتدا، یک پیچ غیرمنتظره برایت در نظر گرفته است.
محمد، کنکور را شکست خورد. بار اول در رشته فنی، و بار دوم در رشته معماری، که حتی درس طراحی را هم بلد نبود. دو شکست، پیاپی. آن هم برای کسی که همه از او انتظار موفقیت داشتند. وقتی امید به تحصیل در دانشگاه از بین رفت، فقط یک مسیر باقی مانده بود: سربازی.
اولین شکست واقعی
محمد به قرعهکشی خدمت سربازی دل بسته بود. آن زمان مثل حالا همه را نمیبردند. بسیاری از مشمولان، معاف میشدند. محمد با خود گفته بود: “من هم معاف میشوم، من همیشه خوششانس بودهام!” اما اسمش، درست در همان دسته هفتم درآمد، دستهای که بیدرنگ اعزام شدند. هیچ لباس مخصوصی همراه نداشت، نه آمادگی روحی، نه حتی خداحافظی درستوحسابی.
این اولین تلنگر جدی بود. او دیگر در انتخاب نبود. انتخاب شده بود.
دشمن نادیده
در پادگان، فرماندهای حضور داشت که ظاهراً از محمد خوشش نمیآمد. دلیلش ساده بود، اما دردناک: اختلاف اعتقادی. محمد پایبند به اصول دینی بود، فرمانده نه. همین تفاوت، کافی بود تا از همان ابتدا مورد غضب واقع شود.
یک تأخیر نیمساعته در برگشت از مرخصی، بهانهای شد برای تهدید مستقیم فرمانده:
“تو را سرباز صفر میکنم. به بدترین نقطه کشور میفرستمت.”
محمد، فقط به خاطر اشتباه یک خیاط، حالا در معرض تبعید بود.
و بعد… نمره ۹۲.۵ از ۱۰۰!
اما زندگی همیشه یک جور نمیماند. همان فرماندهای که او را تهدید کرده بود، وقتی نمرات دورهی اول آموزش اعلام شد، به محمد نمره ۹۲.۵ از ۱۰۰ داد.
نه ۶۰، نه ۷۰، نه حتی ۸۰. نمرهای درخشان که او را به درجه گروهبان یکمی رساند. این نمره، سکوی پرش او شد برای اعزام به شیراز، شهری که برای محمد تنها یک نقطهی جغرافیایی نبود، بلکه فرصت تجربهای تازه، آرام، پرنور بود.
کتابخانهی نجاتبخش
در پادگان شیراز، محمد را مسئول کتابخانه کردند. جایی آرام، پر از کتابهای نظامی، اما در کنارشان، دیوان حافظ و سعدی هم پیدا میشد. او به آرزویش رسیده بود: محیطی برای فکر کردن، مطالعه و رشد. هر روز میتوانست بخواند، فکر کند و آماده شود برای یک شروع تازه.
این همه از جایی آمده بود که قرار بود انتقام باشد. نمرهای که او را از سرباز صفر به گروهبان ارتقا داد.

تشکر صادقانهای که بیپاسخ ماند
محمد، آدم قدرشناسی بود. با اینکه نمره بالا را از فرماندهاش گرفته بود، اما نمیتوانست کینه و تهدیدهای او را فراموش کند. با این حال، در آستانه عید، با دستخط خودش کارت پستالی نوشت و به فرمانده فرستاد: از او بابت لطفش تشکر کرد، و البته با لحنی محترمانه یادآور شد که تهدیدش چه تأثیری بر روحیهاش داشته.
اما جوابی نیامد. هیچ پاسخی. نه تشکری، نه حتی یک جملهی رسمی.
روزی که هویت تغییر کرد
دوسال گذشت. دورهی خدمت رو به پایان بود. در آخرین روزها، وقتی محمد برای دریافت کارت پایان خدمت مراجعه کرد، با دیدن عکس روی کارت شوکه شد:
عکس مال او نبود. اسم هم، نه دقیقاً.
او محمد تقوی بود، اما روی کارت نوشته شده بود: محمدعلی تقوی، متولد اهواز.
ناگهان همهچیز روشن شد. آن فرماندهای که او را تهدید کرده بود، او را با سربازی دیگر اشتباه گرفته بود. نمره بالا، اعزام به شیراز، مسئولیت کتابخانه، درجه گروهبانی… همه به خاطر یک اشتباه در نام خانوادگی و عکس بود.
او اصلاً قرار نبود آنجا باشد. اما بود. نه با برنامهریزی، نه با تقلب، نه با پارتی. فقط با یک تشابه اسمی ساده.
حالا کجای داستان ایستادهای؟
محمد سالها بعد این ماجرا را برای فرزندانش تعریف کرد. نه برای اینکه از شانس حرف بزند یا از بدشانسی بگوید.
بلکه تا بگوید:
“گاهی چیزی که میخواهی به دست نمیآید، چون قرار است چیزی بهتر، از راهی دیگر نصیبت شود.”
او اگر در کنکور قبول میشد، سربازی نمیرفت. اگر معاف میشد، پادگان نمیدید. اگر فرمانده از او خوشش میآمد، شاید دقیقتر نمره میداد و اشتباهی رخ نمیداد. اگر آن کارت پستال پاسخ داده میشد، شاید متوجه اشتباه میشدند.
اما نشد. هیچکدام نشد.
چون قرار نبود بشود.
آیا واقعاً اشتباه بود؟ یا هدایت؟
میشود گفت همه اینها فقط یک اتفاق بود. اشتباهی عجیب. تشابه اسمی.
اما محمد، هرگز اینطور فکر نمیکرد.
او معتقد بود که آنچه رخ داد، نقشهای هوشمندانه بود از سوی کائنات.
جهانی که میبیند، میشنود، و اگر نیت پاکی داشته باشی، اگر آمادهی رشد باشی، حتی اشتباهها را به نردبان تبدیل میکند.
آن محمد، حالا کیست؟
سالها بعد، همان محمدی که با حسرت از قبولی در دانشگاه جا مانده بود، در کنکور قبول شد. تحصیلاتش را ادامه داد. مسیرهای تازهای را کشف کرد.
و در نهایت، بنیانگذار یکی از وبسایتهای معتبر ایران شد؛ وبسایت دلتا ( delta.ir) جایی که حالا هزاران نفر برای خرید و فروش و اجاره ی ملک ، به آن سر میزنند.
او محمد تقوی است.
نه محمدعلی، نه متولد اهواز.
بلکه همان محمدی که باور داشت حتی اشتباهها، اگر با نیت خوب همراه شوند، به مسیر درست تبدیل میشوند.و سالها بعد بر اساس همین نگاه ، کتاب «هنر درست اندیشیدن» متولد شد.کتابی بر اساس زندگی محمد تقوی ، نوشته ی آیه اسماعیلی
یک جمله برای بهخاطر سپردن
کائنات اشتباه نمیکند. فقط گاهی، نقشههایش پیچیدهتر از چیزیست که ما میفهمیم.
















